او را گفتم: «ورتر! بگذار در ذهنت یک تصویر بمانم همانند رویای نیمه شب: آنی، زیبا، فرّار. و اگر وجدانت خواست فریبت دهد که رحم آوری بر من، او را بکش؛ که آری من غمگینم، لیکن هرگز گمان مبر که چنان آبژه ی رحم، ناچیزم. مرا با مِهرم به خاطر آور و اشک هایم را فراموش کن.»