از «زندگی در پیش رو»
«زندگی در پیش رو» عنوان کتابی از رومن گاری است که امشب تمامش کردم. سراسر داستان سیاهی است و بدبختی؛ اما درست مانند چهره ی رزا خانم که بزک می کند، بزک شده است تا بتوان بدبختی را تحمل کرد. رومانتیک ترین قسمت داستان همین بزک کردن و عطر پاشیدن روی بدبختی است. زندگی همین است. با قسمت هایی از کتاب حتی می توان خندید و بدبختی آن لحظاتی برجسته می شود که خوش بختی نسبی ای در داستان وجود داشته باشد: مثل برخورد با دو کودک نادین خانم یا تعریف های مومو از زندگی سیاهش برای دکتر رامون. تولد مومو بی معناست، مادری که به قول رزا خانم «کارش را ول نمی کرد» و پدری که فرزند جهود نمی خواهد و پیرزنی که پیری خرخره اش را فشار می دهد و تنها کسی است که مومو دارد؛ کسی که همه ی زندگی اش را در سیاهی غلت می زده و تنها دلخوشی اش سرطان نداشتن است. الحق که در میان تمامی غم های بشری، پیری تراژیک ترین، لاعلاج ترین و گریز ناپذیرترین آن هاست. آن طور که مومو می گوید:«تف تو روی هرچه قانون طبیعت است. قانون طبیعت آن قدر کثافت است که اصلا حق نبود باشد.»