یادداشت های شخصی

مگر آدمی چیست جز شوق هایش؟

یادداشت های شخصی

مگر آدمی چیست جز شوق هایش؟

خوانده ها، نوشته ها و احساسات ما برای معدود افرادی مهم خواهد بود چه بسا برای هیچکس جز خودمان، از این رو نوعی از خودانتشاری در این وبلاگ صورت خواهد گرفت که ناشی از نوعی احساس نیاز است، نه بیشتر و نه کمتر.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

چرا کلاسیک ها؟

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۴۷ ق.ظ

   ادبیات کلاسیک زندگی است و شخصیت های آن زنده و قادر به تجربه ی شادی، غم، ترس، عشق و ناامیدی اند. حال آن که ادبیات از جنگ جهانی به بعد به سمت شخصیت ها به مثابه ی ویژگی ها سوق پیدا کرده است. «زنان کوچک» را امشب تمام کردم و با آن وجود که در اکثریت صفحات کتاب با خود فکر می کردم چقدر بعضی از بخش های داستان زاید و زیاده گویی است اما پس از پایان آن احساس نکردم بدبخت ترم! نویسنده هایی که قرار نیست فیلسوف باشند، همین قدر بی آلایش و زنده می نویسند. با شخصیت ها رشد می کنی و بعد از پایان دلت برایشان تنگ می شود، حال آن که در داستان های فیلسوفانه شخصیت ها به مثابه ی یک ویژگی و نه غیر از آنند. «سوء تفاهم» نمایشنامه ای اثر کامو است که چند شب پیش خواندمش، نثر قوی و تاثر برانگیز و آغاز و پایان به جا و مناسب بود. هیچ جمله ای زاید نبود. می توانستی نویسنده را تحسین کنی و گاها در دیالوگ ها خودت را بیابی اما کاراکترها یک بعدی و غیر زنده بود. بی علاقگی همان است و ملال همان. از خواندن هر دوی آن ها لذت بردم اما چیزی که دریافتم آن است که خواندن آثاری مثل «سوء تفاهم» با خواندن رمان های کلاسیکی مثل «زنان کوچک» باید تعدیل شوند، چرا که این گونه می توان زندگی را فهمید نه فقط بدبختی هایش را. درست به همین دلیل است که آثار تراژیک کلاسیک ما را بیشتر درگیر می کنند و می توانیم با آن ها گریه کنیم، چون زنده اند. حال آن که با ویژگی ها تنها می توان همراهی کرد. وقتی «خرمگس» محکوم به اعدام را می خواندم با سطرهایش گریستم حال آن که «بیگانه»ی محکوم به اعدام را تنها درک کردم. «خرمگس» ماییم با تمامیتمان، حال آن که «بیگانه» یک بعد از ماست. «خرمگس» را می توان دوست داشت و «بیگانه» را می توان درک کرد. 


پی نوشت ۱ : اولین بار است بدون تقلا افکارم در قالب واژه ها به سادگی روان می شوند و خب چه چیزی بهتر از این؟ :)
پی نوشت ۲ : نقاشی زیر با عنوان «زنان کوچک» از Jessie Willcox Smith است.

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۱۶
شکیلا رفیعی

نظرات (۱)

۲۰ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۱۹ مهدی کاواری

سلام و وقت بخیر

دقت نویسنده در انتخاب واژه ها و ادای درست مفاهیم ستودنیست

نیز آنجا که از تعدیل گفته بودید نگاه نویی بود که با آن کیفور شدم.

این جریان زندگی شاید در سینمای موج نو هم دیده شود. وقتی معدودی سینما گر علیه سینمای قهرمان/ضد قهرمان محور دوربینشان را کاشتند ، نفسی چاق کردند و جریانی تهی از صفت را را ارائه دادند. جریانی سرشار از زندگی که اتفاقن نه زیبا و دلکش بوده و نه قرار هست باشد.

پاسخ:
سلام و وقت بخیر 

ممنون که خوندین، حقیقتا لذت بردم از نظرتون:)  دقیق گفتین، این مفهومی که فرمودین «علیه سینمای قهرمان/ضدقهرمان» واقعا اصطلاح به جایی بود، تغییر نگرش سفید-سیاه به خاکستری شاید حتی به خیلی قبل تر برگرده، بعد از فتح عمده ی جهان توسط اسکندر، فلسفه های خاصی شکل میگیرن مثل مکتب کلبیان، رواقیان، اپیکوریان و «شکاکان». یکی از شکاکان آرکسیلاوس بوده که توی شیوه ی آموزشیش هم «له» و هم «علیه» یه موضوع واحد دلایل هم توان میورده:) 
اصطلاح «تهی از صفت» درست و به جاست اگرچه شاید مفهوم صفت ها دچار تغییر شده، در نگرش سفید-سیاه، افراد صفت های دو سر طیف اند، درحالیکه در آثار معاصرتر هم کاراکترها صفت اند اما در کرخت ترین حالتی که امکان داره. صفت هایی که نشون دهنده ی ملال و درگیری انسان با خودش و زندگیه نه آنتاگونیست کلیشه ایه آثار قدیمی تر:)

در ضمن؛ خوشحال شدم از آشنایی با وبلاگتون، لذت بردم از نگاه «عمیق» و «زنده» ای که دارید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی