تهی
سه شنبه, ۸ فروردين ۱۴۰۲، ۰۳:۵۸ ق.ظ
گفتمش: ورتر، من هرگز از جنون جدا نبوده ام. آن چروک ها را از آن رو دوست دارم که غمی دارد. آدم ها را با داستانشان و قلب ها را با زخمشان. برایم بگو از آن که چه کسی در روز آفتابی اسکاری بر روحت جای گذاشت و بعد شب شد؛ خاصه آن طولانی ترین شب. چقدر خویشتن را هدر می دهیم ورتر؛ ما معصومیم و از آن روست که می توانیم برقصیم بر نور. همواره جوان خواهیم ماند حتی اگر اندوه از چشممان نرود؟ تا به حال اندیشیده ای؟ چقدر زیباییم ورتر.
۰۲/۰۱/۰۸