عشق به مثابه ی رابطه ای مرید و مرادی تمثالی خدای گونه به معشوق می بخشد. مرید و مرادی نه ارباب و بردگی، چرا که لازمه ی اولی اختیار است و دومی جبر؛ از این روست که در حالت دوم احتمال انقلاب می رود حال آن که در حالت اول نوعی تقدس به معشوق داده می شود که بیشتر به پرستش می ماند و شوریدن علیه آن به عصیان. در فرهنگ شرق روابط مرید و مرادی در هر فرم آن فرّه ای مقدس می یابند؛ فرّه در اسطوره شناسی باستانی نوعی از تقدس و موهبت ایزدی بود که به فرد اعطا و در آثار هنری به صورت هاله ای از نور در اطراف سر افراد کشیده می شد. مراد، مقصود نیل به مراتب بالاتر است همان گونه که معشوق این نقش را ایفا می کند.
مدت ها پیش شبه جستاری نوشتم در باب تعلیق هویتی که در این حالت تجربه می شود، در آن جا ذکر کردم که عشق به ایدئولوژی ها، اعمال و اشخاص در هر فرمی، نوعی از تعلیق هویتی ایجاد می کند که نتیجه ی آن هویتی شبه معشوقی و یادگیری در آن جهت است. عاشق ها غالبا می نویسند و شاعر می شوند؛ همان گونه ای از تغزلی بودن که «سیوران» از آن سخن می گوید؛ اما نوشتار آن ها غالبا عشق زده است و مسحور است.
مدتی پیش راجع به خطایی خواندم به نام خطای تلاش؛ به این معنا که افراد برای هر چه زمان بیشتر و تلاش مضاعف تری بگذارند، تقدس بیشتری را به آن نسبت می دهند. این مقدس پنداری بسیار مهم است. مرید تمام زندگی اش را صرف مراد می کند و از توهین به مراد یا رهاکردن وی گریبان می درد، نوعی از زیست شبه مرادی به علت خَلط هویت ها؛ آن گونه که مرید در داستان «شیخ صنعان» می گوید:
چون نهاد آن شیخ بر زنار دست
جمله را زنار میبایست بست
از برش عمدا نمیبایست شد
جمله را ترسا همیبایست شد
این نه یاری و موافق بودنست
کانچ کردید از منافق بودنست
هرک یار خویش رایاور شود
یار باید بود اگر کافر شود
عاشق نیز این تمثال شبه مریدی را به خود می گیرد. در خوانش های ادبی-فرهنگی سنتی ما از عشق، معشوق زمینی چون خدایان باستانی یونان است؛ با شکوه اما هیبت و خطاهای انسانی، زیبا اما سطحی است؛ لیکن کهن الگوی عاشق بیشتر شبیه پرستنده ای خودآزار است. عاشقان و مریدان شبیه اند از آن رو که جهان را در هویتی واحد می بینند، اگرچه حتی ناشی از خطای شناختی باشد. آن را می ستایند زیرا که به حیاتشان معنا می دهد. در میانی تمامی دست آویزها، عشق محکم ترینشان برای گره زدن افراد به حیات است. این وهم زیبا که زندگی می تواند به گونه ای دیگر باشد.
پی نوشت ۱: شبه جستار فوق خام است و به منظور مرتب کردن ذهنم برای شروع مطالعه ای در این رابطه است.
پی نوشت ۲: اگرچه «شکسپیر» یکی از نویسندگان محبوبم است اما «رومئو و ژولیت» اثر عاشقانه ی محبوبم نیست، لیکن عکس زیر از فیلمی با همین نام اثر «فرنکو زیفرلی» است که مرا به یاد شعر «یسمعنی حین یراقصنی، کلمات لیس کالکلمات» از «نزار قبانی» می اندازد.