یادداشت های شخصی

مگر آدمی چیست جز شوق هایش؟

یادداشت های شخصی

مگر آدمی چیست جز شوق هایش؟

خوانده ها، نوشته ها و احساسات ما برای معدود افرادی مهم خواهد بود چه بسا برای هیچکس جز خودمان، از این رو نوعی از خودانتشاری در این وبلاگ صورت خواهد گرفت که ناشی از نوعی احساس نیاز است، نه بیشتر و نه کمتر.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

مدتی پیش برای کاری به مطب یکی از اساتید رفته بودم، پسری راجع به مادرش که به بدخیمی پیشرفته ی ریه مبتلا بود، صحبت می کرد. فکر نمی کنم هرگز سوالی که از دکتر پرسید از ذهنم پاک شود؛ با صدایی آرام پرسید:«احتمال زنده ماندن چقدر است؟» دکتر، به حدی آرام پاسخ داد که نمی شد به خوبی شنید چه می گوید.همان روز فهمیدم، مکالمه های دردناک غالبا ریتم و لحن آرامی دارند؛ گویا کسی نباید بشنود. پدرم می گوید از بیماری فرد مهم تر، رازهای اوست. حس می کنم در تمامی زمان هایی که روح، زیست شخصی و حتی تن آدمی، در برابر ما این چنین عریان می ایستند، فشاری مضاعف بر ذهن وارد می شود، با سوالاتی ذهنی نظیر «چگونه نرنجانمش؟» چگونه از تمامیت یک انسان مراقبت کنیم که تن، روان و احساساتش خدشه ای نبیند؟

 

 

 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۹ ، ۰۳:۱۳
شکیلا رفیعی

از رنج ها گفتن، در بهترین حالت، تقلیل دادن آن ها به واژگان می باشد؛ یگانه راه تشخیص غم های عظیم، الکن شدن، هنگام گریستن است.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۹ ، ۱۶:۲۶
شکیلا رفیعی

گمان می برم «بهشت»، می تواند تمثیلاً یک انسان باشد.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۰۱:۵۰
شکیلا رفیعی

باید برای دیگران آرزو کرد تا بتوانند نوسانات ذهنی در میان حدت ها را تجربه کنند، تنها تجربه ی زیستی شادی ها و غم ها تا حدتشان می توانند منشأ دگرگونی ها و از هم گسیختگی های عمیق ذهنی-زیستی شوند. به یاد دارم مدت ها پیش شوق را تجربه کردم تا حدتی که از فقدان آن انسان ها می گریند و روزی دیگر نوعی از رنج را، به گونه ای که احساس کردم ذهنم، چیزی نمانده که چند پاره شود، لیکن همه چیز به بحث تجربه های زیستی و غرابت برای ذهن بر میگردد. غالبا بارهای هیجانی بزرگ همانند شوک های عظیم ذهنی اند زیرا برای ذهن غریب و ناآشنا هستند، از این رو جهان بینی را دگرگون می سازند (یحتمل عشق نیز از همین دسته است، احساسی به غایت، بدیع و غریب). حدت ها هستند که راضی کننده اند؛ شاید به این علت که آدمی عمده ی زندگی خویش را در ملال ناشی از روزمرگی میگذراند، از این رو می پندارد هیجان های عمیق، معنایی بیش از روزمرگی ها دارند. ذهن ما این گونه طراحی شده است. ما معتاد به حدت هاییم. برای مدت ها فکر می کردم تنها در زمان غم های عظیم است که افراد آرزوی مرگ می کنند، لیکن گاه شادی ها باید آن قدر تیز باشند تا جان از تن به در برند، به گونه ای که نیاز نباشد به آن ملال پایه بازگردیم. البته دلایل تجربه های حدتی به اندازه ی خودشان حائزاهمیت است، چرا که غالبا ما وهم زده رنجور و مشعوف می شویم. اغلب حدت ها، تعریفی از غرابت آبژه و ذهن است، به همین دلیل آستانه ها متفاوت اند و غالبا آن چه برای شخصی دیوانه کننده است، برای دیگری می تواند تجربه ی زیستی ساده باشد. هر زمان که حدت ها به دفعات عدید تجربه شوند، دیگر حدت نیستند، تجربه ی روزمره اند (زیرا که یحتمل قله ی نمودار حدت به سمت راست و بالا منتقل می شود). البته سخن مبهمی در خاطرم هست که به روشنی به یاد ندارم از کیست (شاید از ژیژک باشد)، که ملال نیروی محرکه ی کنش هاست، می توان گفت که گزاره ای صادق است؛ اما تغییراتی که در نتیجه ی یادگیری های ناشی از ملال در ذهن روی می دهند، غالبا به پایایی یادگیری از تجربه های زیستی و حدتی نیستند، حتی می توان گفت که به شدت تاثیرپذیر از همان تجارب اند یا آن گونه که نیچه می گوید:«شورها، خاستگاه عقاید اند.» گویی آدمی، حتی در مطالعات نیز آن چه را مؤید تجارب زیستی-عاطفی اوست، گلچین می کند. 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۹ ، ۲۰:۵۷
شکیلا رفیعی

فی الواقع؛

رسوایی، تنها زمانی مهیب است که حقیر بنماییم. سبک سری بیش از آن که ترحم را برانگیزد، بیدار کننده انزجار است.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۹ ، ۰۴:۴۶
شکیلا رفیعی