یادداشت های شخصی

مگر آدمی چیست جز شوق هایش؟

یادداشت های شخصی

مگر آدمی چیست جز شوق هایش؟

خوانده ها، نوشته ها و احساسات ما برای معدود افرادی مهم خواهد بود چه بسا برای هیچکس جز خودمان، از این رو نوعی از خودانتشاری در این وبلاگ صورت خواهد گرفت که ناشی از نوعی احساس نیاز است، نه بیشتر و نه کمتر.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۶ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

عاقبت قسمتی از ما، چه بسا عزیزترینشان، جایی خواهد ماند. گاه معصومیتمان، گاه اشتیاق و گاهی مهرمان. چه بگویم ورتر؟ تهی بودن. از نور خالی شدن. گویی گوشه ای از عدم بر جانم چنگ می زند. 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۵۴
شکیلا رفیعی

کاش می شد جسارت آن را داشته باشیم که اعتراف کنیم چه بر ما گذشت. لیکن سودی هم ندارد. هوزیر در آهنگ «از بهشت» می گوید:« چیزی تراژیک درباره ی تو وجود دارد.» و چقدر این جمله درباره ی ما صدق می کند. همه ی ما تراژدی های از پیش نوشته شده ایم، بعضی هایمان غمگین تر و بعضی ها، کمی کمتر غمگین. ایکاش راهی بود، عصیانی، فریادی. فکر می کنم باید برای اولین بار این جسارت را به خویش دهم و این سخن چوران را در وبلاگم ثبت کنم که در این لحظه تخدیر است :«از آنجا که نه در این جا و نه در عدم رستگاری نیست، بگذار جهان با قوانین لایزالش تکه تکه شود.» 

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۲ ، ۰۴:۳۸
شکیلا رفیعی

فکر می کنم بزرگسالی با پدیده ای همراه است به نام غیر رمانتیزه شدن. این اسم را برایش انتخاب کردم زیرا ملال ناشی از بزرگسالی را توجیه می کند. اصطکاک انسان با تجربه ی زیست خشن است و شوق را می کشد اما باید دست آویزی داشت که به آن چنگ زد، چرا که غیر رمانتیزه شدن تراژیک است. من هر گاه دچار ملال می شوم از ژید می خوانم. ژید که در ستایش وارستگی جوانی نوشته بود و در نهایت در مقدمه ی تجدید چاپ کتابش اذعان داشت که بر خلاف جوانیش، در میان سالی پی برده است که وفاداری زیباست. فکر می کنم معضل انسان مدرن همین است، ما وسع را می بینیم نه عمق و مراقبت را یاد نگرفته ایم. غم انگیز است. می گذاریم که در روند حیات، مکانیزه شویم. لذت هایمان مکانیکی است و کم رنگیم. به یاد دارم که در شبه جستاری نوشتم که ادبیات کلاسیک زنده است و ادبیات معاصر شرح دهنده ی صفت هاست، آدمیان ادبیات معاصر غیر اصیل و سطحی هستند. انسان معاصر مأیوس و مستصل است. سخنی از بوکوفسکی را به خاطر می آورم:« آن چه را دوست داری بیاب و بگذار تو را بکشد.» فکر می کنم این تعریف اشتیاق است؛ به عمق فرو رفتن، از شوق مردن. 

 

پ.ن: تابلو اثر فردریک لیتون

 

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۳۹
شکیلا رفیعی

گفتمش: «ورتر، در خلوت خویش به چه می اندیشی؟ درست در سکوت سپیده دم، در تاریکی شب و حتی آن هنگام که سراسیمه جمعی را ترک می کنی. می دانی که این ها اهمیت دارند. توجه کرده ای که جزئیات چقدر خیره کننده اند؟ این دست مایه های زندگی که دیگری از کنارشان می گذرد اما سوی نگاهت را جذب می کنند. آدمیان را از نیم رخ دیده ای؟ آن چشم ها، مژه ها و در سکوت پلک زدن. هرگز مهر آدمیان را در قلبم حس نکردم مگر آن که از نیم رخ به آن ها خیره شده و آن چه که در چشم هایشان دیده ام، ستوده ام و چشم های تو زیباست ورتر. می خواهم در لحظاتی که حس کردی تاریکی، این را به خاطر آوری.» 

 

پ.ن: تابلو اثر مودیلیانی

 

 

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۱۹
شکیلا رفیعی

گفتمش: ورتر، من هرگز از جنون جدا نبوده ام. آن چروک ها را از آن رو دوست دارم که غمی دارد. آدم ها را با داستانشان و قلب ها را با زخمشان. برایم بگو از آن که چه کسی در روز آفتابی اسکاری بر روحت جای گذاشت و بعد شب شد؛ خاصه آن طولانی ترین شب. چقدر خویشتن را هدر می دهیم ورتر؛ ما معصومیم و از آن روست که می توانیم برقصیم بر نور. همواره جوان خواهیم ماند حتی اگر اندوه از چشممان نرود؟ تا به حال اندیشیده ای؟ چقدر زیباییم ورتر. 

 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۲ ، ۰۳:۵۸
شکیلا رفیعی

در آغوش بگیرمان که مأمنی، مأوایی، خانه ای.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۲۴
شکیلا رفیعی