یادداشت های شخصی

مگر آدمی چیست جز شوق هایش؟

یادداشت های شخصی

مگر آدمی چیست جز شوق هایش؟

خوانده ها، نوشته ها و احساسات ما برای معدود افرادی مهم خواهد بود چه بسا برای هیچکس جز خودمان، از این رو نوعی از خودانتشاری در این وبلاگ صورت خواهد گرفت که ناشی از نوعی احساس نیاز است، نه بیشتر و نه کمتر.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

Poetry Material

جمعه, ۲۵ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۳ ق.ظ

در بخشی از سخنی از کافکا این گونه آمده بود: «..you are poetry material..» شگفتا! به چه میزان این توصیف مرا گرفت! از آن رو که شأن عشق انعکاسی از شأن معشوق است، معشوق باید بتواند مضمون باشد؛ مضمون ادبیات یا هنر. آن گونه که بتوان گفت: تو شعری و شعر تو را سزاست، تو خودْ هنری و هنر، زیبنده ی توست. 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۲۵
شکیلا رفیعی

نظرات (۴)

به عقیده من یک عاشق واقعی باید موسیقی متن زندگی معشوق باشه :)

ساده اس ولی عمیق 

پاسخ:
چه نگاه زیبایی:) اما چرا موسیقی متن؟ غالبا برعکسش اتفاق میفته، انگار معشوق میشه آبژه ی هنری و عاشق بیشتر در مقام مدْرِکه.

من با عوام و دیدگاه هاشون به عشق کاری ندارم 

اما موسیقی متن یک رویداد هماهنگ با همون رویداد اتفاق می افته اگه غمگین باشه اگه شاد باشه اگه پویا باشه و حتی اگه یکنواخت باشه 

اینجوری عاشق خودش رو تمام و کمال در معشوق متبلور میکنه 

انگار که از یک وجود هستند اینجوری همراهی و همدلی خلق میشه 

میگم 

ساده اس ولی عمیق 

پاسخ:
جسارتا تعبیرتون زیبا اما منفعلانه است، ترجیح میدم نقش عاشق رو کنشگرانه تر فرض کنم، البته ادبیات کهن ما همین که شما فرمودین رو تعریف میکنه اما فکر می کنم  کهن الگوی فنا و تبلور در معشوق به دلیل این که عصیان نداره به شدت منفعلانه است 

بله 

عصیان وسوسه کننده اس 

اما از دید من عشق مثل گوش کردن به سمفونی بتهوون میمونه ما با گوش کردن بهش نیاز تودمون رو به فکر کردن برطرف میکنیم 

اما توقعی نداریم که عشق متقابل دریافت کنیم 

از دید من عاشق هم تا مرحله دفع نیاز از عشق جلو میره و در عشق واقعی اصراری بر دریافت اون نیست 

و البته این با کهن الگو ها مغایرت داره 

اتفاقا عصیان هم در همین ساختار شکنی و متفاوت خواستن هست 

من هم نسخ تغییر هستم اما باید مراقب کارکتر خودمون هم باشیم 

پاسخ:
نگاه جالبیه حقیقتا و هیچ تئوری ای نمیتونه خالص تر از عشق بدون چشم داشت باشه، اما در مقام عمل، خوی فرابشری و ابرانسان وار میطلبه اما به یقین کماکان زیباست
مرسی از نظرتون

.
گفت: «چه قدر شبیه توام. هم‌خون تو، خونی که در صبح‌های خنک از رگ‌های‌ام مثل شراب داغی می‌گذرد. چه‌قدر به هم شبیه‌ایم.» گفت: «خیلی. کلاریسا. ما ترانه‌ی دوصدایی هستیم. مماس بر هم، فکرهای‌مان یکی هستند. در خیابان نگاه‌مان به یک پر مضحک یک کلاه خیره می‌شود، در یک لحظه. هر دوی‌مان یک‌باره کنجکاو یک پیراهن می‌شویم.»

پل موران

پاسخ:
و چقدر آدم با این جمله ی «چه قدر شبیه تو ام» دلگرم میشه :) مرسی مهیار بابت این کامنت عزیز.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی